بسم الله الرحمن الرحیم
مهارتِ داشتنِ حال خوب
نویسنده: زهرا مرادی
یکی از علائمِ داشتن حال خوب، امیدواری است. امکان ندارد کسی نا امید باشد و حالش هم خوب باشد. امید که نباشد، آدم، انگیزهای برای دنبال کردن اهداف و برنامههایش ندارد، دیگر تلاش نمیکند.
با اینکه هیچ کداممان نا امیدی و حس و حال بدِ بی انگیزگی را دوست نداریم ولی یک وقتهایی به دلایل مختلف ممکن است احساس نا امیدی بکنیم و اصلا دلمان نخواهد از رختخواب بیرون بیاییم، چه برسد به اینکه درس بخوانیم، کلاس زبان برویم، اتاقمان را مرتب کنیم، به کارهای عقب افتادهمان رسیدگی کنیم، یا برای اهدافی که در ذهنمان داریم تلاشی به خرج دهیم. اگر زودتر به داد خودمان نرسیم و خود را از تلهی نا امیدی بیرون نکشیم، ممکن است کار به جاهای خطرناک بکشد.
اهمیت عجیب و غریب امید
احتمالا این جمله را شنیدهای که «انسان به امید زنده است»! اگر تو هم جزو آدمهایی هستی که به نظرت این جمله، فقط یک شعار اغراق آمیز در بابِ اهمیت «امیدواری» است و حقیقت ندارد، بهتر است داستان زندگی «ویکتور فرانکل» را بخوانی.
ویکتور فرانکل، یک روانپزشک اتریشی بود که کارهای خیلی مهمی در علم روانشناسی انجام داد. اما در جنگ جهانی دوم، توسط آلمانها اسیر و به اردوگاه کار اجباری فرستاده شد. سربازهای هیتلر، اسیرها را شکنجه میدادند، به آنها توهین میکردند، تحقیرشان میکردند، گرسنگی میدادند و آنقدر از آنها کار میکشیدند که بیهوش بر زمین میافتادند. شرایط اردوگاه به قدری سخت و آزاردهنده بود که اُسَرا کم کم امیدشان را به زندگی از دست میدادند. فرانکل که روانشناس بود، به این نتیجهی مهم رسید که هر وقت اسیری به این نقطه میرسد که دیگر امیدی به زندگی ندارد، ظرف چند روز از پا در میآید و میمیرد. در واقع، افرادی که امیدشان را از دست میدادند، دیگر تلاشی برای زنده بودن نمیکردند و درست در همان نقطه، زندگی شان تمام میشد. فرانکل متوجه شد اُسرایی که در شرایط سخت اردوگاه، زنده مانده بودند، نسبت به آنهایی که تسلیم مرگ شده بودند، از نظر بدنی قوی تر نبودند، بلکه آنها انگیزهی قوی تری برای زنده ماندن و بیرون رفتن از اردوگاه داشتند. مثلا فرزندی داشتند که دلشان میخواست یک بار دیگر او را ببینند. یا مادری داشتند که میدانستند چشم انتظار بازگشتشان است. یا کار مهم و ناتمامی در کشورشان داشتند که به آنها نیرو و انگیزهی دوام آوردن میداد. خود فرانکل هم با امیدِ دیدار دوبارهی خانواده اش، همهی سختیها را تاب آورد. اما بعد از اینکه جنگ تمام شد و از آنجا آزاد شد، متوجه شد آلمانیها مادرش را کشتهاند، همسرش هم از گرسنگی مُرده و از کل خانواده تنها یک خواهرش جان سالم به در برده که او هم به کشور دیگری فرار کرده بود و فرانکل به او دسترسی نداشت. اینجا بود که فرانکل به معنای واقعی، احساس ناامیدی و بلایی که میتواند سر آدم بیاورد را با همهی وجودش درک کرد. او میدانست اگر نتواند برای خودش امیدی دست و پا کند، خیلی زود نه در اردوگاه کار اجباری بلکه در آزادی میمیرد. به همین دلیل کم کم خودش را جمع و جور کرد و برای زندگیاش چند هدف تعریف کرد و با امید دستیابی به آن هدفها دوباره به زندگی برگشت. او تصمیم گرفت همهی تلاشش را برای نجات کسانی که فکر میکنند به ته خط رسیدهاند و دیگر امیدی برای زندگی ندارند بگذارد. با تلاشهای او، افراد زیادی که قصد خودکشی داشتند، دوباره به زندگی امیدوار شدند و از ناامیدی نجات پیدا کردند.
ماجرای زندگی فرانکل و آنچه او با سالها پژوهش به آن رسید، این هشدار را به ما میدهد که: میخچهی نا امیدی را جدی بگیریم، چراکه میتواند واقعا انسان را از پا در بیاورد. پس اولا اجازه ندهیم اتفاقات یا آدمهای اطرافمان، ما را به نا امیدی برسانند؛ ثانیا اگر هم روزی حس نا امیدی داشتیم، سریع خودمان را از آن حال، بیرون بیاوریم.
کمکهای اولیه برای شخص نا امید
راهکار بیرون آمدن از نا امیدی معمولا بستگی به عامل ایجاد نا امیدی دارد و در موارد مختلف، راه حلهای متفاوتی میطلبد. مثلا اگر نا امیدی ما ناشی از کمبود نور خورشید و ویتامین دی باشد، راه حلش با وقتی که مثلا دچار شکست عشقی شدهایم فرق میکند! اما یک سری راهکارهای عمومیِ اولیه هم وجود دارند که میتوان برای شروع، از آنها کمک گرفت و بعد از آن که حالمان کمی بهتر شد، درمان اساسیتر را شروع کنیم. (شبیه کمکهای اولیه که تا رساندن شخص مصدوم به بیمارستان و بهره مندی از کمکهای تخصصی، میتواند جان بیمار را نجات دهد) راه حلهای عمومی و اولیه، مثلِ:
- با دوستهایی که معمولا در حال بگو بخند و شوخی هستند، وقت بگذرانیم،
- یک فیلم طنز ببینیم،
- یک موسیقی شاد گوش بدهیم،
- به پارک برویم و کمی راه برویم یا حتی بدویم،
- دوش بگیریم،
- یک کار خوب در حق یک نفر انجام دهیم (مثلا صندلی خود را در مترو به یک فرد مسن بدهیم)
- به این فکر کنیم که خدایی که خالق آسمانها و زمین و همهی موجودات است، قطعا از عهدهی حل مشکلات ما هم بر میآید.
- و وقتی که کمی بهتر شدیم، چند هدف دوست داشتنی و البته عاقلانه برای خودمان تعیین کنیم و برای رسیدن به آنها برنامه ریزی کنیم.
بعد از این اقدامات اولیه، بهتر است هر چه سریعتر عاملی را که ما را به نا امیدی رسانده، پیدا و برطرف کنیم. همانطور که گفتیم، کشف دلیل نا امیدی و برطرف کردن آن خیلی مهم است و اگر ریشهی مشکل برطرف نشود، اقدامات اولیهای که گفتیم، دیگر کارساز نخواهند بود و بعد از مدتی دوباره حالمان بد میشود. ببینیم چه چیزهایی معمولا باعث نا امیدی میشوند:
عوامل شایع در ایجاد نا امیدی و راهِ بیرون رفت از نا امیدی:
- تمرکز روی یک موضوع دور از دسترس:
گاهی، نا امیدی به این دلیل سراغمان میآید که روی یک موضوع دور از دسترس تمرکز میکنیم و چون دستمان به آن نمیرسد، روز به روز نا امیدتر میشویم و حالمان هم بدتر میشود. مثلا کسی که قدش 150 سانت است، آرزوی داشتن قد بالای 180 را در سر دارد. انواع و اقسام فیلمها و روشهای پیشنهادی برای بلند کردن قد را بارها و بارها مرور میکند. از اینکه چه ورزشی بکند یا چه کفشی بپوشد تاااا چه عمل جراحیای انجام دهد. اما نه از عهدهی هزینهی عمل جراحی بر میآید و نه با این کارها میتواند 30 سانت به قدش اضافه کند. طبیعی است که تمرکز بیش از اندازه، روی این موضوع، او را از شور و هیجان و تکاپوی زندگی میاندازد و در زمینههای دیگر زندگی هم عقب نگهش میدارد. به نظرت چنین فردی برای اینکه از نا امیدی بیرون بیاید باید چه کار کند؟
یا کسی را در نظر بگیر که عشق ماشین است و باحسرت ماشینهای مدل بالا و قابلیتها و قیمتهای آنها را بررسی میکند. او بدون هیچ تلاش و برنامهای فقط به این فکر میکند که چه میشد اگر من هم یکی از این ماشینها داشتم. در حالی که توانایی خودش که چه عرض کنم، جدّ و آباءش هم به خرید آنها نمیخورد. چنین کسی بعد از مدتی حس سَرخوردگی و نا امیدی پیدا میکند و کم کم به اینجا میرسد که اصلا این چه زندگیای است، این چه مملکتی است، همهی عمرت را هم کار کنی، نمیتوانی یکی از این ماشینها بخری، اصلا درس بخوانم که چه بشود، آخرش مگر چه شغلی با چه درآمدی میتوانم داشته باشم، ... . او هر بار که گشتی در سایتهای خودرو میزند، این حس نا امیدی در درونش عمیقتر میشود. احتمالا تو هم با من موافقی که چنین کسی که میبیند هربار سراغ سایتهای خودرو میرود، حالش بد میشود، باید کم کم از چرخ زدن در چنین فضایی فاصله بگیرد و خودش را با یک کار دیگری سرگرم کند. چه بهتر که آن کار، در راستای یک هدف معقول، دست یافتنی و دوست داشتنی باشد.
- شکست:
گاهی، شکست در یک مسئله، آدم را به نا امیدی میرساند. مثلا با این که کلی برای فلان امتحان خوانده بودیم ولی نمرهی رضایتبخشی نگرفتهایم. اگر به جای برطرف نمودن ایراد کار، فقط روی نمرهی بدمان تمرکز کنیم، حالمان بد و بدتر میشود و میخچهی نا امیدی اجازه نمیدهد قدم از قدم برداریم. در چنین مواردی باید یکبار دیگر فرآیند شکست را بررسی کنیم و ببینیم مشکل از کجا بوده و برطرفش کنیم. مثلا شاید برای این امتحان، باید به صورت تستی تمرین حل میکردیم تا سر آزمون، وقت کم نیاوریم. یا شاید باید نمونه سوال بیشتری حل میکردیم.
علاوه بر پیدا کردن ایراد کار و اصلاح آن، فکر کردن دربارهی موفقیتهای قبلی هم به برطرف شدن نا امیدی کمک میکند: تو همان کسی هستی که فلان جا و فلان جا با پشتکار و اراده به موفقیت رسیدی و باز هم میتوانی این روند را تکرار کنی.
یک نکتهی مهم دیگر که باید خیلی حواسمان باشد، این است که نا امیدیِ خود را گسترش ندهیم. یعنی اتفاقهای بد و ناکامیهای گذشته را در ذهن خود به خط نکنیم و اجازه ندهیم در همهی جنبههای زندگی احساس شکست و نا امیدی پیدا کنیم. مثلا اگر به دلیل نمرهی مناسب نیاوردن در یک آزمون مهم حس نا امیدی داریم، با مرور خاطرات بد و منفی بافیهای بچگانه، خودمان را قانع نکنیم که «من اصلا تو هیچ چیز شانس ندارم، اون از پدر و مادرم که من رو درک نمیکنن و عمرا بهم اجازه بدن رشتهی مورد علاقم رو بخونم؛ اون از دوستم که سر یه حرف الکی باهام قهر کرد؛ اون از مسافرتمون که کنسل شد؛ اون از گوشیم که گلسش شکست؛ اون از وضعیت مملکت که نه آزادی داریم، نه رفاه داریم، آخرش هم جنگ میشه همهمون نِفله میشیم ...»
میبینی نا امیدی از کجا به کجا کشید؟!
- مقایسه:
شاید هیچ عاملی، اندازهی مقایسه کردنِ غیر اصولیِ خود با دیگران، ما را به نا امیدی نکشاند. کسی که خودش را ارزشمند نمیداند (عزت نفس ندارد) و به تواناییهای خود اعتماد ندارد، همیشه خود را پایینتر از دیگران، بدبختتر از همه و ناکامتر از هر کسی میبیند و همین طرز فکر، باعث سَرخوردگی و نا امیدیاش میشود. برای اصلاح این رفتار، دو راهکار، بسیار موثر هستند. اول: لیست کردن ویژگیهای مثبت خود و تمرکز و تقویت آنها؛ و دوم: شکرگزاری بابت داشتههای فعلی. به شدت توصیه میکنم درسنامهی «مهارت شکرگزاری» را مطالعه کنی تا ببینی چطور شکرگزاری تو را از تلهی ذهنی مقایسه با دیگران و به دنبالش نا امیدی دور میکند.
- اتفاقات ناگوار:
زندگی، بالا و پایین دارد و همیشه بر وفق مراد نیست. گاهی اتفاقهای سخت و ناراحت کنندهای برای آدم میافتد که از ادامهی زندگی نا امید میشود. بدترین و خطرناکترین کار در چنین مواقعی این است که با خدا قهر کنیم. خدا هیچ وقت برای بندههایش بد نمیخواهد. خیلی از اتفاقهای ناگواری که میافتد، دلیلش کارهای غیر عاقلانهی ما انسانهاست. مثلا کسی که در حالت خواب آلودگی یا مستی رانندگی میکند و باعث کشته شدن چند نفر میشود، آیا مقصرش خداست؟ اتفاقا خدا به ما عقل داده تا انتخابهای درست انجام دهیم و از بروز فاجعههای این تیپی دور بمانیم.
سوال: آیا اگر خدا بخواهد نمیتواند جلوی این اتفاقها را بگیرد؟
جواب: البته که میتواند. ولی قرار نیست ما خرابکاری کنیم و خدا جورش را بکشد.
پس معنی ندارد به این دلیل که خدا میتوانست جلوی آن اتفاق تلخ را بگیرد ولی نگرفت، طلبکار باشیم و با او قهر کنیم. عاقلانه این است که از خدای قدرتمند مهربان بخواهیم ما را در پشت سر گذاشتن این اتفاق تلخ کمک کند. حتما از یک مشاور خبرهی دلسوز هم راهنمایی بگیریم تا زودتر از آن حال بد بیرون بیاییم و کارمان به نا امیدی و افسردگی نکشد.
- همنشینی با آدمهای سمّی:
معاشرت و همصحبتی با یک آدم غرغرو که مدام از همه چیز و همه کس بد میگوید و آینده را سیاه ترسیم میکند هم میتواند ما را کم کم نا امید کند. حرفهای این آدمها چیزی شبیه این جملات است: این چه وضعی است، این چه مدرسهای است، این چه مملکتی است، نه آب داریم، نه هوا داریم، نه آزادی داریم، نه رفاه داریم، اصلا اینجا دیگر جای ماندن نیست، به فرض که این همه هم درس خواندیم، آخرش که چه، مجبوریم راننده اسنپ بشویم، ...
فکرش را بکن، خودمان از یک مسئلهای ناراحت باشیم و این حرفها را هم بشنویم. چه حالی پیدا میکنیم؟ آیا دیگر امید و انگیزهای برایمان باقی میماند؟
به اینجور آدمها میگویند آدمهای سمّی. بهترین کمکی که هر کس میتواند به خودش این است که از آدمهای سمّی فاصله بگیرد. چون حرفها و افکار اینجور آدمها مثل سمّی کم کم وارد روح و فکر ما میشود و مسموممان میکند. گاهی این سم به قدری قوی است که نه تنها ما را فلج میکند و نمیگذارد از جای خود بلند شویم و یک کار مثبت انجام دهیم، بلکه میتواند ما را بکشد. جدی میگویم.
- تغییرات آب و هوایی:
ممکن است حس نا امیدیِ ما به تغییرات آب و هوایی یا فصلی مربوط باشد. مثلا در فصل زمستان که هوا ابری و روزها کوتاه است و ما کمتر در معرض تابش نور هستیم، ترشح مواد شیمیایی در مغز که وابسته به نور است، دچار اختلال میشود و هورمونهای بدن به هم میریزد. همین مسئله میتواند موجب بی حالی، بی علاقگی به فعالیتهای جمعی، نداشتن تمرکز، حس خستگی مداوم و احساس نا امیدی شود. راه حلِ برطرف شدن این مشکل، در معرضِ بیشتر قرار گرفتن در برابر نور خورشید، مصرف داروها و خوراکیهای خاص و ورزش کردن است.
خب، یک جمع بندی بکنیم ببینیم در این جلسه به چه مواردی اشاره کردیم؟
- نا امیدی یکی از آن میخچههای دردناکی است که اجازه نمیدهد حال خوبی داشته باشیم و قدمی برای رشد و بهبود زندگی مان برداریم.
- نا امیدی حتی میتواند باعث مرگ شود. حضرت علی در این زمینه حرف جالبی میزند. میفرماید «نا امیدی صاحبش را میکشد!»[1] ماجرای فرانکل و اردوگاه آلمانیها نمونهای از همین واقعیت بود.
- عوامل متنوعی میتوانند موجب نا امیدی ما بشوند. بسته به اینکه علت نا امیدی چیست، راه حل برطرف کردن نا امیدی میتواند متفاوت باشد.
- تا فهمیدن علت اصلی نا امیدی و درمان آن، میتوانیم از یکسری راه حلهای عمومی و اولیه برای بهتر شدن حالمان کمک بگیریم. مثل: وقت گذراندن با دوستهایی که معمولا در حال بگو بخند هستند، تماشای یک فیلم طنز، انجام یک کار خوب در حق کسی، دوش گرفتن، ...
- عوامل شایع در ایجاد نا امیدی و راهِ بیرون رفت از نا امیدی:
O تمرکز روی یک موضوع دور از دسترس؛ راه حل: فاصله گرفتن از آن فضا، سرگرم کردن خودمان با کاری کاملا متفاوت، جایگزین کردن یک هدف دوست داشتنی و دست یافتنی با آن موضوع دور از دسترس
O شکست؛ راه حل: پیدا کردن دلیل شکست و برطرف کردن مشکل، یادآوری موفقیت های قبلی، بسط ندادن موضوع به جنبه های دیگر زندگی
O مقایسهی غیر اصولیِ خود با دیگران؛ راه حل: افزایش عزت نفس و اعتماد به نفس، لیست کردن ویژگیهای مثبت خود و تمرکز و تقویت آنها و شکرگزاری بابت داشتههای فعلی.
O اتفاقات ناگوار؛ راه حل: توکل به خدایی که هیچ وقت برای بندههایش بد نمیخواهد و هیچ کاری نیست که از عهدهی انجامش بر نیاید، راهنمایی گرفتن از یک مشاور دلسوز خبره
O همنشینی با آدمهای سمّی؛ راه حل: فاصله گرفتن از افراد غرغرو و سمّی
O تغییرات آب و هوایی؛ راه حل: در معرضِ بیشتر قرار گرفتن در برابر نور خورشید، مصرف داروها و خوراکیهای خاص، ورزش کردن
و نکتهی پایانی اینکه:
اگر در اوج نا امیدی، به تو بگویند یک نفر هست که خیلی با نفوذ است تا جایی که کاری نبوده که اراده کرده باشد و زمین مانده باشد؛ و هیچ وکیل و وزیر و رییس و مدیری قدرت مخالفت با او را ندارد؛ چنین شخصی امروز در فلان جاست و اگر خودت را به آنجا برسانی، ممکن است اجازه بدهد چند دقیقهای با او صحبت کنی و از او در حل مشکلی که تو را به نا امیدی کشانده، کمک بگیری، عکس العملت چه خواهد بود؟
سراغش می روی؟ اگر بروی چه از دست می دهی؟ اگر نروی چطور؟
شاید بخواهی شانست را امتحان کنی.
شاید هم با خودت بگویی، بیخود خودم را سبک نکنم؛ چنین کسی با این موقعیت چرا باید برای من وقت بگذارد؟
شاید به این فکر کنی که در عوض لطفش، چه چیزهایی از تو می خواهد و همین، تو را بترساند؟
یا شاید بگویی اصلا جنس مشکل تو چیزی نیست که حتی چنین کسی از عهدهی حلش بر بیاید.
ولی من یک نفر را میشناسم که انجام «هر» کاری از دستش بر میآید؛ حتی زنده کردن مردگان! و هر وقت، تاکید میکنم «هر» وقت که تو اراده کنی، میتوانی با او صحبت کنی، و اصلا هم لازم نیست خودت را در زمان خاصی به مکان خاصی برسانی تا خواستهات را مطرح کنی، یا نگران این باشی که با آن همه درخواست کننده و سرشلوغی، آیا اساسا نوبت به تو هم میرسد، یا به این فکر کنی که نکند از راهی غیر انسانی و غیر اخلاقی مشکلت را حل کند؛ یا نکند در عوضش از تو خواستهای غیر منطقی داشته باشد؛ یا تا آخر عمر بر سرت منت بگذارد؛ یا ... حالا چطور؟ آیا سراغش میروی؟
آیا سراغ کسی که قدرتش بر هر قدرتی برتری دارد؛ و دلسوزی و مهربانیاش از هر پدر و مادری بیشتر است؛ و خودش به دنبالت فرستاده که درِ خانهاش بروی تا بدون چشمداشت کمکت کند، میروی؟ همان کسی که تو را خلق کرده و بهتر و بیشتر از هر کسی دردت را میشناسد و به درمانت هم آگاه است.
اگر بروی چه چیزی از دست میدهی؟ اگر نروی چه چیزی به دست میآوری؟
نظر من را بخواهی، می گویم اگر سراغش بروی نه تنها چیزی از دست نمیدهی، بلکه به قدرت بی انتهایش وصل میشوی و اگر سراغش نروی، خیلی چیزها از دست میدهی.
گول حرف شیطان را هم نخور که مدام در گوشَت وزوز میکند: «با چه رویی میخواهی بروی درِ خانهی خدا؟ تو همانی که نمازت را نمیخوانی، فلان خبط را مرتکب شدهای، ...» خدای من و تو آنقدر مهربان است، آنقدر با گذشت است، آنقدر بی نیاز است که هر چه باشیم، پذیرایمان خواهد بود. با خیال راحت صدایش کن و از او کمک بخواه.
[1]"قَتَلَ القُنُوطُ صَاحِبَهُ": غرر الحکم، ح 6731.
امروز: | 1540 | |
این هفته: | 11938 | |
در مجموع: | 7402236 |