سه شنبه, 13 آذر 1403   1. جمادی الاخر 1446
 
instagram twtr fbk telegram Aparat

برنامه‌ی مناسبتیِ شهادت امام رضا علیه السلام؛ ویژه‌ی 13 تا 15 سال

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: مراجعه به «امام رئوف» در عصر غیبت

با اهتمام: سارا انتظارخیر و زهرا مرادی

گروه سنی: 13 تا 15 سال (هفتم تا نهم)

 

متن محتوا با عنوان «امام رئوف»

 

{بسته به اینکه این محتوا در تولد یا شهادت امام رضا ارائه گردد، مربی یکی از مداخل زیر را برای آغاز صحبتش انتخاب ‌کند:

تولد امام رضا علیه السلام را تبریک می‌گویم و امیدوارم در این روز پربرکت بتوانیم در کنار هم لحظات خوب و به یاد ماندنی‌ای را داشته باشیم.

شهادت امام رضا علیه السلام را تسلیت می‌گویم و امیدوارم امروز بتوانیم کمی بیشتر با این امام مهربان آشنا شویم.}

 

امام رضا علیه السلام  مثل بقیه‌ی امام‌‌ها صفات و ویژگی‌های خوبِ زیادی داشتند که یکی از مهمترین آنها رأفت و مهربانی ایشان بود. بچه‌‌ها شنیده‌اید که می‌گویند «امام رضای رئوف»؟

چه کسی می‌داند «رئوف» یعنی چه؟

{معمولا اکثریت دانش آموزان پاسخ خواهند داد: مهربان}

آفرین. معنای رئوف به مهربان خیلی نزدیک است. اما یک فرق‌هایی هم دارد. رئوف به کسی می‌گویند که خیلی خیلی مهربان است؛ آنقدر که دلش نمی‌آید کوچکترین ناراحتی‌ای به طرف مقابلش وارد شود.

در زیارت امام رضا به ایشان اینگونه سلام می‌دهیم: «السَّلَامُ عَلَى الْإِمَامِ الرَّئوف‏»[1] سلام بر شما امام مهربان که دوست ندارید ناراحتی و مشکل کسی را ببینید.

امام رضا همیشه با مهربانی به همه‌ کمک می‌کردند و نسبت به ناراحتی و مشکلات کسی بی تفاوت نبودند. امروز می‌خواهم یک نمونه از محبت‌‌ها و مهربانی‌های امام رضا را برای‌تان تعریف کنم. ماجرای پیرمردی سلمانی که در زمان امام رضا علیه السلام و در شهر نیشابور زندگی می‌کرد.

مأمون، حاکم بدجنس آن زمان برای اینکه بتواند امام رضا را بیشتر تحت نظر داشته باشد، دستور داده بود تا به زور، امام را از شهر خودش (مدینه) به مرکز حکومت او در خراسان ببرند. در طول مسیر امام از شهرهای مختلفی عبور کردند. یکی از این شهرها نیشابور بود.

وقتی به پیرمرد خبر رسید که امام به شهر ایشان می‌آیند قند در دلش آب شد. از خوشحالیِ اینکه بعد از این همه سال که از عمرش گذشته بود بالاخره می‌توانست برای اولین بار امامش را ببیند خوابش نمی‌برد. صبح که شد مشتاقانه به سمت دروازه‌ی شهر راه افتاد. همه‌ی مردم به استقبال امام آمده بودند. جمعیت آنقدر زیاد بود که پیرمرد نمی‌توانست به راحتی راه را باز کند و خودش را به جایی برساند که از نزدیک امام را ببیند. سربازان مأمون هم مراقب بودند تا مردم به امام نزدیک نشوند.

از همان دور، چهره‌ی مهربان و نورانی امام را که دید، بی تاب شد.

«آب در این نزدیکی باشد و من، تشنه؟ امام اینجا باشد و من نتوانم یک دل سیر ایشان را از نزدیک ببینم و با ایشان صحبت کنم؟ من یک عمر را بدون دیدن امامم گذرانده‌ام؛ اکنون هم که فرصتی پیش آمده تا چشمم به جمال ایشان روشن شود سربازان مأمون مانع می‌شوند با امامم صحبت کنم.

پیرمرد، بی اراده اشک می‌ریخت.

سربازان، امام را به خانه‌ای منتقل کردند و مردم را متفرّق نمودند. پای پیرمرد به رفتن نبود. پسرانش آمدند و به هر ترتیبی بود پدر را راضی کردند که به خانه برگردد. پیرمرد به خانه برگشت اما دلش پیش امام بود. در حال و هوای خودش بود که صدای در بلند شد. پسر پیرمرد در را باز کرد. بعد از مدتی دستپاچه و خوشحال پیش پدر برگشت و گفت «پدر جان برخیز و وسایل سلمانی‌اَت را بردار»

پیرمرد که دل و دماغ کار کردن نداشت گفت «امروز حالم خوب نیست؛ هرکه هست بگو فردا می‌آیم».

پسر که انگار حرفهای پدر را نمی‌شنید تند تند وسایل پدر را داخل بغچه می‌گذاشت. پیرمرد گفت «مگر نگفتم امروز جایی نمی‌روم؟» پسر گفت «چطور جایی نمی‌روی؟ سربازان مأمون دم در منتظرت هستند تا تو را برای سلمانی کردن پیش امام رضا ببرند.»

پیرمرد از شنیدن این حرف خشکش زد. آنقدر هیجان زده بود که نمی‌توانست از جای خود بلند شود. پسر، بغچه را گره زد و زیر بازوان پدر را گرفت و او را از جا بلند کرد. دستان پدرش را بوسید و گفت «سلام ما را هم به امام برسان»

بله بچه‌ها، امام رضا که مانند همه‌ی امامان - مانند امام زمان ما، حضرت مهدی - از دل‌های مردم خبر داشتند، چون می‌دانستند آن پیرمرد چقدر دوست دارد ایشان را از نزدیک ببیند و با امامش صحبت کند، خودشان گفته بودند نیاز به سلمانی دارند تا بدین ترتیب این امکان برای پیرمرد مهیا شود که به زیارت امام نائل گردد.

پیرمرد که رسید، عرض ادب و سلام کرد و مشغول کارش شد. در خواب هم نمی‌دید روزی برسد که انقدر از نزدیک بتواند کنار امام زمانش بایستد و با او صحبت کند. مدام به آسمان نگاه می‌کرد و می‌گفت «الحمدلله». یکدفعه از دلش گذشت که حالا که اینجا هستم کاش از این امام مهربان درخواستی کنم. هنوز داشت به این فکر می‌کرد که چه بخواهد که یکدفعه سنگی که با آن قیچی‌اَش را تیز می‌کرد، تبدیل به طلا شد. پیرمرد به امام نگاه کرد. امام با مهربانی لبخند زدند. پیرمرد گفت «ای پسر رسول خدا! طلا نمی‌خواهم. یکی از لباس‌های‌تان را که با آن نماز خوانده‌اید می‌خواهم تا آن را موقع مرگم به عنوان کفن تنم کنند تا به خاطر لباس شما خدا من را ببخشد و به بهشت واردم کند.»

امام به یکی از افرادی که در اتاق بودند گفتند یکی از لباس‌هاشان را بیاورد و به پیرمرد بدهد. موقع رفتن، پیرمرد بدون اینکه به سنگی که طلا شده بود، نگاه کند لباس امام را در بغل گرفت، بوسید و از امام تشکر کرد و به سمت در راه افتاد.

امام فرمودند طلایت را هم با خودت ببر؛ ما چیزی را که به کسی هدیه دهیم، پس نمی‌گیریم.

مرد از امام باز هم تشکر کرد و سنگی که به دست امام به طلا تبدیل شده بود را برداشت. او که مهربانی امام را دیده بود، تصمیم گرفت یک درخواست دیگر هم از امام داشته باشد. گفت: «ای آقای مهربان؛ من از مردن می‌ترسم. اما اگر لحظه‌ی مرگ، شما کنارم باشید خیالم راحت می‌شود و با آرامش می‌میرم. آیا امکانش هست لحظه‌ی مرگ، پیشم باشید؟»

امام باز هم با مهربانی لبخندی زدند و به او گفتند این کار را انجام خواهند داد.

مدت‌‌ها از این ماجرا گذشت که یک روز اطرافیان امام دیدند امام سه مرتبه بلند گفتند «لبیک» بعد هرچه دنبال ایشان گشتند پیدای‌شان نکردند. تا اینکه خود امام برگشتند و گفتند امروز پیرمردی فوت کرد که من به او قول داده بودم لحظه‌ی مرگ پیشش باشم![2]

خب این یک نمونه از مهربانی‌های اهل بیت بود که برای‌‌تان تعریف کردم. از این ماجراهای شنیدنی زیاد اتفاق افتاده که ان شاءالله در فرصت‌های دیگر باز هم برای‌تان تعریف می‌کنم.

بچه‌های خوب من؛ یادتان باشد امام زمان هم مثل امام رضا رئوف هستند. امام زمان هم مثل امام رضا از دل‌های ما خبر دارند. همانطور که امام رضا در یک چشم بر هم زدن خودشان را از یک شهر به شهر دیگری که چند ساعت از هم فاصله داشت، رساندند و چون پیرمرد سلمانی از ایشان موقع مرگش کمک خواسته بود، به کمکش رفتند، امام زمان هم می‌توانند به کمک ما بیایند. از هر جا که باشند، به هر جا که باشیم. ما هم می‌توانیم مثل آن پیرمرد سلمانی در دل به امام زمان‌مان توجه کنیم، به ایشان بگوییم که چقدر دوست‌شان داریم و در مشکلات‌مان از ایشان کمک بخواهیم.

بچه ها؛ درست است که امام زمان غایب است؛        اما زنده است.

معنای غیبت این نیست که فعلا نه ما امامی داریم و نه امام از حال و روز ما خبری دارد. بلکه معنای غیبت امام این است که ایشان ناشناس در بین ما زندگی می‌کند. ممکن است امام را ببینیم اما نشناسیم. ولی یادتان باشد امام ما را می‌بیند؛ از حال و روزمان آگاه است؛ در نمازهایش ما را دعا می‌کند؛ و مهربان ترین و دلسوزترین و قدرتمندترین و داناترین و بهترین کسی است که می‌تواند به ما کمک کند.

پس گول نخورید. ارتباط با این وجود مهربان را از دست ندهید. برای ارتباط با امام زمان لازم نیست نشانیِ خانه‌اَش را داشته باشی و بار سفر ببندی تا جسم امام را زیارت کنی. مگر آن پیرمرد سلمانی و دیگر همشهریانش تا آن زمان که امام رضا به شهرشان برود، امام را دیده بودند؟ چه بسیار مردمی که در عصر یازده امام قبلی زندگی می‌کردند ولی موفق نشدند حتی برای یک بار چهره ی امام زمان‌شان را ببینند. آنها که در عصر غیبت نبودند.

پس ارتباط با امام نیازی به حضور فیزیکی ایشان ندارد. لازم نیست برای صحبت کردن و درد دل کردن با امام زمان‌مان منتظر عصر ظهور و دیدن چهره ی مهدی بمانیم. کافی است از همین جا، در همین لحظه دل مان را به سویش متوجه کنیم؛ با توجه به او سلام دهیم و به ایشان بگوییم دوست‌شان داریم.

...

خب امروز چه چیزی یاد گرفتیم؟

-  فهمیدیم به امام رضا «امام رئوف» می‌گویند.

-  گفتیم رئوف به کسی می‌گویند که آنقدر مهربان است، آنقدر دل رحم است که دلش نمی‌خواهد کوچکترین ناراحتی و رنجی به طرف مقابلش وارد شود.

-  یک داستان از مهربانی امام رضا شنیدیم. پیرمرد سلمانی در دلش آرزو کرد امام را از نزدیک ببیند و امام خودشان کسانی را به دنبالش فرستادند. پیرمرد از امام لباس ایشان را درخواست کرد و امام هم پذیرفتند. سنگش را هم به طلا تبدیل کردند. آخر سر هم بنا به درخواست پیرمرد موقع مرگ، بالا سر او حاضر شدند.

-  فهمیدیم امام زمان هم مثل امام رضا رئوف هستند، مثل امام رضا خبر دارند در دل‌های ما چه می‌گذرد، مثل امام رضا دوست ندارند کسی ناراحت و گرفتار باشد. امام زمان قدرتمندترین، داناترین، مهربان ترین و دلسوزترین کسی است که در این عالم می‌تواند به ما کمک کند.

-  برای ارتباط با امام نیازی به حضور فیزیکی ایشان نیست. کافی است ما هم مانند پیرمرد سلمانی و هزاران نفری که در زمان امامان قبلی زندگی می‌کردند ولی نمی‌توانستند امام‌شان را از نزدیک ببینند، در دل به امام‌مان توجه کنیم و با ایشان صحبت کنیم. امام چشم بینا و گوش شنوای خداوند است. ما را می‌بیند و صدای‌مان را می‌شنود.

www.mohammadivu.org.MOHR

 

 

 

 

 


[1] امام جواد در زیارت امام رضا، ایشان را با این عبارت خوانده‌اند: بحارالانوار، ج 99، ص 55.

[2] این ماجرا در کتابهای مختلف مانند کتاب همای سعادت، همایی واعظ، ص 115. بیان شده است.

 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه سازی

 

به ما بپیوندید: 

instagram twtr fbk telegram Aparat

  

 
امروز:امروز:1706
این هفته:این هفته:6907
در مجموع:در مجموع:7561767
Center
Pagerank